کاش ذکری یادمان می داد در باب وصال
در مفاتیح الجنانش، شیخ عباس قمی
حرف آدمیزاد که سرش نمی شود! همیشه لجباز بوده، همیشه یکدنده بوده، همیشه حرف، حرف خودش بوده، تا دلت هم بخواهد خودخواه است؛ هرچه روضه بخوانی برایش، انگار با یک مجسمه حرف زده ای.
کسی که بی تو، دلش را به باد داده، منم
کجای شهر غزل را پیات قدم بزنم؟
بگویند «تابستان خود را چگونه گذراندید؟» عرضه می داریم: «شبِ شراب و بامدادِ خُمار»!
پیر مُغان، سزای عمل زود می دهد
تا توبه کرده ام، به خُمارم عذاب کرد
درباره این سایت